..خیلی حال بهم زنم..

تازه دارم میفهم

من از درون نابود شدم و بیرونمو پیشرفت میدم..

ولی ساختمونی که مصالحش توخالی و مورچه خورده باشن با یه زلزله از بین میره..

و زلزله اومد:)..

من نابود شدم:)

وقتی توی آینه نگاه کردم و به تصویر رو به روم گفتم:چه حال بهم زن..زلزله شد..

وقتی گفتم:تنها شدی؟..تنهای بودی..زلزله اومد..

من هیچ وقت دوستی نداشتم..همیشه پنهان میشدم..جایی که کسی نتونه پیدام کنه..

هنوزم میشم..هیچ کس نباید پیدام کنه..چون وقتی من واقعی رو ببینن..

چی میگن؟..

حالا یادم رفته کیم..کجام و باید چیکار میکردم..

خودمو..گم کردم:)

چیز قشنگی نیست..انسان از بین رفته نه..اینکه متوجه بشی چند شخصیتی شدی..

یا شاید..پیش زمینه سادیسم داری..

..کاملا قادرم با تیغ رگمو بزنم..جدی میگم..

ولی ادامه میدم..

چوون..مگه هدف از زندگی کردن..سخت شدن نیست؟:)

باید سخت تر بشم..روحیه نرممو کنار بزام و سخت بشم..

و..خودکشی نمیکنم..نه قبل از اینکه بفهمم واقعا کی هستم..و نه حتی قبل از اینکه روی واقعیم رو به دیگران نشون بدم و ببینم چند نفر برام میمونن