فور پری

میشه انقدررررر غیب نشی و بیای یه آدرسی چیزی بهم بدییییی؟؟؟

 

 

دهن منو سرویس کردی تو دختررررررررررر

یادمم نرفته تولدتو یادمه هنوز؛)

حالم گمشو بیا://

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱

    اسم‌ آدم

    زن شروع به جیغ زدن کرد:چی به ارث بردی؟؟..از آدم بودن چی به ارث بردی؟

    به خدا هیچی!..ولم کن بزار برم..

    کلمات پایانی اش کشیده و با غم زیادی گفته شد.

    مرد خنده دلقک وارانه ای کرد و زن را داخل سلول هل داد و رفت

    ***********

    _مامان...آدم بودن یعنی چی؟

    _خب،یعنی....قدرت اختیار..یعنی......قدرت تحمل...یعنی......عقل و یعنی احساسات...یعنی عین یه حیوون هر کاری برای برطرف کردن نیازهای اولیت نکنی..مثلا هر جایی دستشویی نکنی گرسنه شدی به هر چی رسیدی نخوریش

    _پس با این حساب بابایی آدم نیست..آخه وقتی عصبانی میشه مارو درجا میزنه!

    **************

    سخته..میدونم سخته...ولی باید باشی

    تو آدم آفریده شدی پس آدم باش!

    انسانیت به خرج بده!فقط اسمشو به دوش نکش..آدم وارانه رفتار کن

    سخته که آدم باشی..

    ولی چیزی که به سختی به دست میاد...ارزشمنده!

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • شنبه ۲۶ آذر ۰۱

    هی!

    ام..سلام

    کسی صدامو داره؟

    حالم بده...یکم سخت میتونم نفس بکشم

    من نازنینم..نازنین زهرا

    یه چند تا دوست دارم که میخوام باهاشون حرف بزنم

    مثلا یکی که اسمش عارفست..یکی که اسمش پریه یکی که اسمش نازنینه

    یه چند نفریم هستن..که...ترکشون کردم..چون به دیگران آسیب میزنم

    ...اونام منو ترک کردن...چون بهشون آسیب زدم..

    خب..همین

    ..میشه اگه دیدین این مطلبو ناشناس پیام بدین؟

    نفسم داره میگیره واقعا

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • شنبه ۲۶ آذر ۰۱

    بهترین یا برترین؟

    بهتر؟..برتر؟

    کودومو ترجیح میدم؟..بهترین!

    بی حوصله نگاهش کرد:چرا چرت میگی؟..معنی جفتشون یکیه!

    دخترک دستش را در موهای مشکیش برد:کجا یکین؟..احمقی یا چی؟

    زمین تا آسمون فرقشونه!

    پسرک نگاهش کرد ودهانش را کج کرد:ژمین تا آشمون فلقشونه!..برو بابا

    دخترک از بی احترامی های پسر خسته بود..خیلی زیاد:مثلا تو ممکنه برترین کلاسمون باشی ولی هیچ وقت بهترین نمیشی..

    سر پسرک سریع به سمتش برگشت:چی گفتی؟

    دخترک با اخم برگشت:بهترین و برترین فرق دارن..برترین یعنی کسی که از همه برتره..و بهترین یعنی کسی که از خود دیروزش بهتر شده..

    این فرقشونه!..برترین با دیگران مقایسه میشه و بهترین با خودش..تو اگه قرار باشه با خودت مقایسه بشی بدترینی!

    پسرک اخم وحستناکی کرد و موهای دخترک را کشید:خفه ببینم!..فاز فیلسوفا برداشتی که چی؟

    دخترک جیغی کشید و گریه کرد:تو یه عوضی که فقط برترینی و هرگز بهترین نمیشی!..

    پسرک گفت:شاید تو بهترین باشی ولی تو هم هرگز برترین نمیشی

    ========================================

    پسرک لبخندی زد و دست دخترک رو محکم گرفت:برترین کوچک من؟

    دخترک لبخندی زد و دست پسر را محکم گرفت و به او نزدیک شد:همم؟

    پسرک دست معشوقه اش را کشید و یک دور دور خودش چرخاند:به نظرت برای الان..بهترینم یا برترین؟

    دخترک دامن سفیدش را کمی بالاتر از مچش گرفت و گفت:تو برترین خودتی و بهترین برای من!

     

     

    ی.ن.ن.ک.ی.ر.ب:اوکی..این کیوت بود:"))))

    تنستنینستیسنیتسنتیسنیتستنیتستتیتنستنیتنیییی

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • شنبه ۷ اسفند ۰۰

    ...خدا نگهدارمان است!

    دخترک دوید:خدایا خواهش میکنم..بزار به موقع برسم

    بچه درون آغوشش را محکمتر فشرد و از چهارراه ها بدون توجه به بوق ماشین ها دوید

    رو به بچه که زجه های ریز و آرام میزد گفت:ها؟..جانم الان میرسیم..توروخدا حالت بد نشه باش؟

    بچه به شدت داغ بود و هذیون میگفت..

    وبا..بیماری ای که به تازگی بین مردم پخش شده بود

    بچه شروع به لرزیدن کرد و عضلات بدنش منقبض شد

    زن در حالی که میدوید نیم نگاهی به بچه کرد و وحشت کرد:یا خدا!

    بچه کوچک تشنج کرده بود..

     

    وقتی به بیمارستان رسیدند سریع بچه را روی برانکاردی گذاشتند و به داخل اتاق بردند و زن را نیز برای آزمایش بردند

    وبا تقریبا تمام شهر کوچکشان را گرفته بود..تمام تخت های بیمارستان پر شده بود و گاهی بعضی از مریضان روی زمین یا جاهای دیگر دراز میکشیدند..

    طبق علائم زن هنوز وبا نگرفته بود..از این بابت خرسند بود اما میترسید برادر کوچکترش که وباداشت حالش بد شود..

    روی یکی از صندلی های بیمارستان نشست و سرش را به دیوار تکیه داد

    لبخندی زد و گفت:بخور و بخواب کارمان است..خدا نگهدارمان است!

    این شعری بود که مادرش وقتی میدید حتی انقدر سرحال نیستند که آب را از چشمه تمیزی که کنار خانه بود بخورند میگفت..همین شد که برادرش وبا گرفت

     

    ..به برادرش که داشتند آرام رویش لحاف سفید را میکشید نگاه کرد..

    قطره اشکی از اسمان چشمانش افتاد:بخور و بخواب کارمان است...خدا نگهدارمان است!

     

     

     

     

    ......

    وقتی میدونی تنبلی دبه و بازم تنبلی میکنی

  • ۲ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • يكشنبه ۱ اسفند ۰۰

    هی خدا

    /...

    مدر و پدرم چند شب پیش نمراتو دیدن و....

     

     

    خلاصه که قرنطینه شدم رسما:)

    هه هه

    آره..حالا حالاها نمیام..

    خدا بخیر کنه:)

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • جمعه ۲۹ بهمن ۰۰

    ..بیخود

    دیشب یه طور خاصی بیخود بود..واقعا راست میگم:-:

    امشبم..نه امشب خوب بود انصافن..بدتر از اینم داشتم://

    خلاصه که..زندگی قرار نیست برای همه عالی باشه:)

    یه چند تا دیالوگ شخصیت اصلی داستان جدیدم(که البته بیشتر دیالوگا اسکین)رو بگم:

    -تو کشتیش؟

    +نه من نکشتمش..جاذبه بود که کشتش

    +حقیقتا دلم میخواست من میکشتمش

     

    -چیکار باید بکنم؟

    +مهمه؟..بزار یه چیزی بهت بگم..هر وقت نفهمیدی چیکار باید بکنی فقط به جلو حرکت کن..زندگی لعنتیت بهت میفهمونه قراره چه غلطی بکنی

     

    +متاسفانه..زندگی برای همه مهربون نیست!(اولین قسمت این رو گفت حالا)

     

    -معلممون گفت آدما زیبایی واقعیشون تو قلبشونه

    +اعتماد کن بهم..این چیزیه که فقط آدمای زشت میگن

     

    +مطمئن باش..خدا اونقدارم که فکر میکنی مهربون نیست..اگه بود مارو نمیساخت که فقط عین دلقکای لعنتی روی صحنه نمایش هی زمین میخورن و بلند میشن راه بریم

     

    +بارها به این فکر کردم که چرا باید به دنیا بیایم وقتی تهش قراره دوباره برگردیم همونجا که بودیم

    -و..؟

    +فقط به این لعنتی رسیدم که به طرز لعنتی حالا که بدنیا اومدم باید کسایی رو که دوست دارم شاد کنم و اونایی که خوشم نمیاد رو ناراحت تا راحت بشم..زندگیم رو بی دلیل گذروندم:)

     

    +یه جورایی خستم..

    نیاز دارم چشمامو رو هم بزارم و بخوابم

    شاید برای همیشه

    ولی نه..

     

    برای رسیدن به ازادی..هنوز زوده

     

     

    خیلی دوست دارم شخصیت اصلیو..بیشتر افراد احتمالا ازش متنفر میشن ولی من عاشقشم

    تا این حد از حقگو بودن:)

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • دوشنبه ۲۵ بهمن ۰۰

    هیت ندین!

    سلامممممممممممممممم

    امممم

    شرمنده که خیلی وقته نیومدم..

    درگیری و اینا داشتم

    الانم دارم..پس بازم نمیام:)

    سوووووو

    یکم راجب  چیزای مفید حرف بزنیم

    هیت ندادن!

    اوایل خودمم آدمی بودم که میگفتم:خب..یه چیزی چرت باشه قاعدتا باید هیت داد دیگه..

    ولی..الان اینطوری فکر نمیکنم

    برای مثال:تو فکر میکنی حجاب چیز چرتیه(مثلا)یا بلک پینک خیلی بدردنخوره..

    از نظر تو  این چرته..

    ولی مثلا ممکنه از نظر من اینا چرت نباشن و مثلا بی تی اسی که تو دوست داری(غوغا نشه دارم مثالای بارزو میزنم) یا فلان چیزی که تو دوست داری چرته..

    خب..تو ناراحت نمیشی؟

    از اون مهمتر..وقتی یه چیزی خیلی طرفدار داره و صرفا تو خوشت نیومده..مشکل از اونا نیست..تو شبیه اکثر مردم نیستی

    پس تو حق هیت دادن نداری..به هیچ چیز..به هیچکس..

    حتی اگه واقعا هم منطقت بگه چرته..مجبوریییییی توی جامعه به عقاید اون یکی احترام بزاری..

    چون احترامه که احترام میاره

    پس خواهش میکنم..هیت ندین..این اشتباهه

    هیت دادن اشتباهه..اشتباه

    چون دیدم تازگیا هیت دادن زیاد شده این پستو گذاشتم

    برامم مهم نیست اگه کسی نبینه حقیقتا

    وظیفه شهروندی خودم دونستم که بزارم

    ماتاااااااااااانه!

    پ.ن.ن:بابام و مشاوره دست به یکی کردن منو دعوا کنن..امروز بابام 12 بار پشت سر هم بهش زنگ زد و منو گذاشت اونجا:-:

    خداروشکر نبود و بابام با ناراحتی وصفففف ناپذیرررررررررر گفت برو سر کلاست حالا

    ..زندگی مچکرم:///

  • ۲ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • مونی چان
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    چرا واقعا؟

    چرا واقعا همه میخوان زندگیشون پر از هیجان باشه؟

    چرا همه هیجانا سمت منن؟

    گمشید اونور..بسهههههه

    من آرامش میخوام خدایاااااا

    (وقتی یه احمقی و احمقانه زندگیت هیجانی میشه)

    ...نمیخوام

    بسه اینهمه هیجانننننننننننن

    دیگه وقته آرامشه لعنتیاTT

     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    ...شاید بزرگتر باشه

    ..دیروز داشتم سر صبحونه با مامانم حرف میزدم..

    بعد گفتم یه ناله ای هم بکنم:مامان..مگه نمیگن خدا به اندازه روح انسان بهش مشکل میده؟

    +آره عزیزم..چطور؟

    -پس چرا بعضی اوقات حس میکنم به من بیشتر از روحم مشکل داده؟

    +شاید این تویی که نمیدونی چقدر روحت بزرگه؟

     

    ..

    مادرم همیشه حرفای خیلی قشنگ میزنه..ولی این حرف

    میتونی تا چندین سال روش فکر کنی و حرفی هم نزنی..

    ..شما چی فکر میکنین؟؟

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • مونی چان
    • شنبه ۲۴ مهر ۰۰
    اینجا از دلنووشته ها و پینوشته ها و کلا نوشته هاییه دیوانه پرده برداری میشه..لذت ببرید!!